false happiness p¹
{پارت اول}
شاید تنها چیزی که توس اپن جشن و هیاهو بهش حس خوبی میداد نوشیدنی خنک بین دستاش بود،البته، مزه اش هم خوب بود و باز یه حس خوب دیگه مثل پر زدن پروانه ها در شکم رو به هیونجین القا میکرد.
شاید براتون سوال شه که اگر هیونجین در این مد ناراحته از این که در اون مکانه چرا اصلا به اونجا اومده؟
سوال خوبیه!
هیونجین هم نمیخواست بیاد اما بخاطر اینکه بالاخره پدرش داشت بازنشسته میشد و قرار بود پک رو بهش بسپاره باید در یک سری از این مراسم ها که متعلق به پک های دیگه بودن شرکت میکرد و با محیط کاری آشنا میشد، حالا این جشنی که توش شرکت کرده بود برای امگای بزرگ، لی یونا بود.
لی یونا امگایی با قامتی متوسط، معمولا لباس های رنگ روشن و اخلاقی صمیمی ای دلنشین بود که باعث شده بود بین پک ها دشمنی نداشته باشه و همه باهاش خوب باشن،حتی بدترین پک ها!
آلفای جوان جام رو بین دست هاش میچرخوند و چینی به بینی اش بابت فرومون های کنترل نشده ی زیاد اونجا و حالت چندشی که امگاها و آلفاها توی هم میلولیدن داد و کمی از جمعیت دور شد، این دور شدن باعث شد توجه اش به
کسی که تنها نشسته بود و مشغول کار با گوشیش بود جلب بشه.
تصمیم گرفت سمتش بره، اشتباه نکنید! هیونجین دنبال یه پارنتر برای رقص و یه رابطه ی یه شبه نمیگشت؛ فقط دیدن یکی عین خودش که به این فضا علاقه ای نداشت خوشحالش کرده بود و میخواست با اون فرد حرف بزنه...البته که میل شدید گرگش به این کار هم یه دلیل دیگه بود تا نزدیک اون پسر بره!
پسر موهای بلوند رنگی داشت که کمی بلند بودن و کک مک های پراکنده ای روی صورتش که بخاطر نور موبایل روشن شده بود وجود داشتن، براساس موی ضعیفی که پسر از خودش صاتع میکرد هیونجین میتونست حدس بزنه که پسر زیبا امگا عه.
صداش رو صاف کرد و گفت:« سلام»
پسر سرش را بالا آورد و با نگاهی سوالی گفت:« بله؟ کاری دارید؟»
هیونجین لبخندی زد و گفت:« نه..فقط میخوام اینجا بشینم» و به صندلی کنار امگا اشاره کرد.
حتی نشسته بود که صدای پرانرژی صاحب مهمانی رو شنید:« فلیکس؟ اوه خدای من با هیونجین دوست شدی؟»
یونا، مثل مادر هایی که قصد داشت روز اول مهدکودک یا مدرسه رو برای فرزندش آسونتر کنه به امگای کنار دست هیونجین که ظاهرا اسم اش فلیکس بود چشمی گردوند و گفت:« نه... این یارو فقط اومد کنارم نشست»
هیونجین که از اونطور خطاب شدن اون هم حلوی امگای رهبر جاخورده بود با ابرویی بالا پریده گفت:« یارو خودتی پسره ی...»
که چشم های خط شده از عصبانیت فلیکس باعث شد آلفا بترسه و جمله اش رو کامل نکنه.
یونا که هیچ اهمیتی به مکالمه جوان ها نشون نداده بود با لبخند ادامه داد و گفت:« خدای من این خیلی خوبه که باهم آشنا بشید! یه آشنایی و همکاری بین پک لی و هوانگ خوبه، نه؟»
وقتی واکنشی از سمت هیونجین و فلیکس دریافت نکرد ادامه داد:« خب ، من با آقای هوانگ حرف میزنم فردا باهم برید بیرون!»
فلیکس اولین کسی بود که به این خرف واکنش نشون داد:« هی اوما! من فردا با جک قرار دارم !»
یونا که انگار این موضوع به هیچ عنوان براش مهم نبود دستی تکون داد و گفت:« هر روز خدا میتونی با جک بری سر قرار فلیکس،اعتراضم وارد نیست!» و بعد دو پسر متعجب رو تنها گذاشت.
هیونجین پرسید:« یونا شی مادرته؟»
فلیکس که معلوم بود عصبی ای گفت:«آره عزیز دلم مشکل داری؟» بعد درحالی که موبایل اش رو توی جیبش میگذاشت روبه آلفا گفت:« مرتیکه دلقک... من فردا قرار بود با دوست پسرم برم بیرون ولی حالا مجبورم با تو برم بیرون! به نفعته دیر نیای چون همینجوری هم حوصله اتو ندارم!» بعد دور شد و با فکر اینکه هیونجین نمیشنوه گفت:« خدایا این خیلی شبیه قرارای از پیش تعیین شده اس..»
هیونجین شدید و لبخندشو خورد، گرگش دوست داشت به اون امگای عصبی نزدیک شه و خودشم از اون پسر خوشش اومده بود!
#هیونلیکس
شاید تنها چیزی که توس اپن جشن و هیاهو بهش حس خوبی میداد نوشیدنی خنک بین دستاش بود،البته، مزه اش هم خوب بود و باز یه حس خوب دیگه مثل پر زدن پروانه ها در شکم رو به هیونجین القا میکرد.
شاید براتون سوال شه که اگر هیونجین در این مد ناراحته از این که در اون مکانه چرا اصلا به اونجا اومده؟
سوال خوبیه!
هیونجین هم نمیخواست بیاد اما بخاطر اینکه بالاخره پدرش داشت بازنشسته میشد و قرار بود پک رو بهش بسپاره باید در یک سری از این مراسم ها که متعلق به پک های دیگه بودن شرکت میکرد و با محیط کاری آشنا میشد، حالا این جشنی که توش شرکت کرده بود برای امگای بزرگ، لی یونا بود.
لی یونا امگایی با قامتی متوسط، معمولا لباس های رنگ روشن و اخلاقی صمیمی ای دلنشین بود که باعث شده بود بین پک ها دشمنی نداشته باشه و همه باهاش خوب باشن،حتی بدترین پک ها!
آلفای جوان جام رو بین دست هاش میچرخوند و چینی به بینی اش بابت فرومون های کنترل نشده ی زیاد اونجا و حالت چندشی که امگاها و آلفاها توی هم میلولیدن داد و کمی از جمعیت دور شد، این دور شدن باعث شد توجه اش به
کسی که تنها نشسته بود و مشغول کار با گوشیش بود جلب بشه.
تصمیم گرفت سمتش بره، اشتباه نکنید! هیونجین دنبال یه پارنتر برای رقص و یه رابطه ی یه شبه نمیگشت؛ فقط دیدن یکی عین خودش که به این فضا علاقه ای نداشت خوشحالش کرده بود و میخواست با اون فرد حرف بزنه...البته که میل شدید گرگش به این کار هم یه دلیل دیگه بود تا نزدیک اون پسر بره!
پسر موهای بلوند رنگی داشت که کمی بلند بودن و کک مک های پراکنده ای روی صورتش که بخاطر نور موبایل روشن شده بود وجود داشتن، براساس موی ضعیفی که پسر از خودش صاتع میکرد هیونجین میتونست حدس بزنه که پسر زیبا امگا عه.
صداش رو صاف کرد و گفت:« سلام»
پسر سرش را بالا آورد و با نگاهی سوالی گفت:« بله؟ کاری دارید؟»
هیونجین لبخندی زد و گفت:« نه..فقط میخوام اینجا بشینم» و به صندلی کنار امگا اشاره کرد.
حتی نشسته بود که صدای پرانرژی صاحب مهمانی رو شنید:« فلیکس؟ اوه خدای من با هیونجین دوست شدی؟»
یونا، مثل مادر هایی که قصد داشت روز اول مهدکودک یا مدرسه رو برای فرزندش آسونتر کنه به امگای کنار دست هیونجین که ظاهرا اسم اش فلیکس بود چشمی گردوند و گفت:« نه... این یارو فقط اومد کنارم نشست»
هیونجین که از اونطور خطاب شدن اون هم حلوی امگای رهبر جاخورده بود با ابرویی بالا پریده گفت:« یارو خودتی پسره ی...»
که چشم های خط شده از عصبانیت فلیکس باعث شد آلفا بترسه و جمله اش رو کامل نکنه.
یونا که هیچ اهمیتی به مکالمه جوان ها نشون نداده بود با لبخند ادامه داد و گفت:« خدای من این خیلی خوبه که باهم آشنا بشید! یه آشنایی و همکاری بین پک لی و هوانگ خوبه، نه؟»
وقتی واکنشی از سمت هیونجین و فلیکس دریافت نکرد ادامه داد:« خب ، من با آقای هوانگ حرف میزنم فردا باهم برید بیرون!»
فلیکس اولین کسی بود که به این خرف واکنش نشون داد:« هی اوما! من فردا با جک قرار دارم !»
یونا که انگار این موضوع به هیچ عنوان براش مهم نبود دستی تکون داد و گفت:« هر روز خدا میتونی با جک بری سر قرار فلیکس،اعتراضم وارد نیست!» و بعد دو پسر متعجب رو تنها گذاشت.
هیونجین پرسید:« یونا شی مادرته؟»
فلیکس که معلوم بود عصبی ای گفت:«آره عزیز دلم مشکل داری؟» بعد درحالی که موبایل اش رو توی جیبش میگذاشت روبه آلفا گفت:« مرتیکه دلقک... من فردا قرار بود با دوست پسرم برم بیرون ولی حالا مجبورم با تو برم بیرون! به نفعته دیر نیای چون همینجوری هم حوصله اتو ندارم!» بعد دور شد و با فکر اینکه هیونجین نمیشنوه گفت:« خدایا این خیلی شبیه قرارای از پیش تعیین شده اس..»
هیونجین شدید و لبخندشو خورد، گرگش دوست داشت به اون امگای عصبی نزدیک شه و خودشم از اون پسر خوشش اومده بود!
#هیونلیکس
- ۲.۱k
- ۱۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط